فيلم نامه كامل تاون(شهر) قسمت سوم
فيلم نامه كامل تاون(شهر) قسمت سوم
45. داخلي- آپارتمان جم- پانزده دقيقه بعد
داگ: به كمكت احتياج دارم. نمي تونم بگم چرا، تو هم نبايد از من بپرسي. احتمالاً بايد بزنيم چند نفرو لت و پار كنيم.
جم نگاهي به او مي اندازد. چشم هايش پر از سؤال است.
جم: كدوم ماشين رو برداريم؟
46. خارجي- خانه هاي سازماني- شب
جم: چه شكليه؟ مو سرخه؟ مو قهوه ايه؟ از بچه هاي پورتوريكوييه؟
داگ: آره.
جم: آهان، آگاريد كولازو. بهش مي گن آلكس. با يه پسر خپله مي پره هميشه.
آرام به گوشه اي مي روند.
جم: طبقه بالا، آپارتمان بي.
روي صورتشان نقاب مي كشند. هريك تبري در دست دارند.
47. داخلي- آپارتمان الكس كولازو- لحظاتي بعد
داگ: آلكس!
بر در آهني مي كوبد.
داگ: آلكس!
آلكس (از داخل): چيه؟
در باز مي شود. زنجير هنوز بر در است. اما جم با تبر به در مي كوبد و آن را مي شكند. آلكس به داخل آپارتمان پرتاب مي شود. جم و داگ به سرعت وارد مي شوند.
48. داخلي- آپارتمان آلكس كولازو- ادامه
داگ بالاي سر آلكس مي رسد و با مشت و لگد او را مي زند. همه چيز چنان به سرعت اتفاق مي افتد كه آن دو هيچ مقاومتي در برابر جم و داگ نشان نمي دهند.
جم ساكش را باز مي كند و پودر سفيدي از آن بيرون مي آورد و روي صورت آلكس و كف آپارتمان مي ريزد.
جم: بازم باهاتون كار داريم.
داگ: بريم.
جم به آلكس نگاه مي كند.
داگ: بريم. كارمون تموم شد.
جم رها نمي كند. درباره آلكس كنجكاو است.
جم( به آلكس) : چي كار كردي؟
آلكس چيزي نمي گويد. صورتش غرق خون است. تنها مي تواند يك چشمش را باز نگه دارد و آرزو كند ماجرا هرچه زودتر به پايان برسد.
جم: تو رفيقمون رو اذيت كردي؟ اين كه اينجا مي بيني داداش منه. من براي اين حرومزاده جونم رو مي دم. اذيتش كردي؟
جم اسلحه اش را بيرون مي آورد.
آلكس: نه، نه. من كاري نكردم.
جم: چرا كردي.
آلكس: آروم باش.
جم: به من نگو آروم باش.
جم اسلحه را به سمت سر آلكس هدف گيري مي كند.
داگ: خونسرد باش.
جم: چي كار كردي؟
آلكس: هيچي.
بوم! جم به ران آلكس شليك مي كند. آلكس زوزه مي كشد.
جم: اينم از اين.
بوم! بوم! دو گلوله به پاي ديگرش شليك مي كند.
جم: حالا داغون شدي.
جم اسلحه را روي سر آلكس مي گذارد.
جم: چي كار كردي؟
داگ: نه!
داگ جم و اسلحه را مي گيرد. نگاهي به جم مي اندازد.
داگ: گفتم بريم! همين الان.
جم نگاهي به دو كتك خورده مي اندازد. لحظه اي فكر مي كند و نقابش را برمي دارد.
جم: مي دوني من كي ام؟ برو به پليس ها بگو. چون منم مي دونم شماها كي هستين... بريم.
49. داخلي- خودروي جم- لحظه اي بعد
داگ: لازم نيست آدم ها رو بكشيم.
جم: تو اومدي سراغم.
ديزالو به نور صبحگاهي
50. خارجي- باغ هاي چارلز تاون- روز
داگ از پشت توري او را نگاه مي كند. مشغول صحبت هستند.
داگ: پنج ساله اينجا رو راه انداختن. تو اولين نفري هستي كه اينجا باغبوني مي كنه.
كلر: فكر مي كني بيشتر روي من تأثير مي ذاره يا تو؟
داگ: اوه، من احتمالاً. عاليه، چون عاشق گل هام.
كلر: واقعاً؟ چه جور گلي؟
كلر زانو زده و مشغول كار است. تي شرتي پوشيده با نقش ياس هاي بنفش.
داگ: ياس بنفش.
كلر خنده اش مي گيرد ولي به روي خود نمي آورد.
كلر: منم همين طور... من دارم كم كم يه جورايي بهت علاقه مند مي شم.
برمي خيزد. گرد و خاك لباسش را مي تكاند. به سمت داگ مي آيد.
كلر: خواب ديدم تو توي بانك كار مي كني. يه بار ديدم هر دو پابرهنه بوديم و تو شش ساله ت بود. يه پسربچه بودي ميون جمع پسربچه ها. تو هيچ وقت واقعي نبودي. تو رو خوب مي شناسم، اما تو واقعي نيستي. انگار من تو رو خلق كرده باشم. تو واقعي هستي داگ؟
داگ: فكر كنم آره.
كلر: تنها چيزي كه ازت دارم يه شماره موبايله. مثل آدم هاي القاعده مي موني. آدرست رو ندارم. هيچ نشونه اي ازت ندارم. هيچ جايي نيست كه اگه دلم تنگ شد بگم خونه هست يا نه.
داگ: يعني مدرك و سند مي خواي؟
كلر: نه، من مي خوام كاري رو بكنم كه هر دختري مي كنه. مي خوام وارد زندگيت بشم. مي خوام قفسه داروهات رو ببينم. پنج دقيقه تو آشپزخونه ت وايسم. ديوونه م مگه نه؟ تو ازدواج كردي؟
داگ(مي خندد): من ازدواج كردم؟ نه.
كلر: خب منظورم همين بود.. اگه اشتباه مي كنم بگو. داگ مي خوام بدونم.
داگ: نه.
نگاهي به داگ مي اندازد.
كلر: باشه. قول دادي ها.
داگ: با هم خوب باشيم همين. نه گذشته اي نه سابقه اي. هر روز انگار اولين باره كه همديگه رو مي بينيم.
كلر لبخندي مي زند. دستش را دراز مي كند.
كلر: كلر هستم.
داگ: منم داگم...
51. خارجي- حياط پشتي خانه كافلين- روز
داگ و جم گوشه اي كنار هم نشسته اند. گلونزي دارد كباب درست مي كند. كريستا و جوآني مراقب شاين دو ساله دختر كريستا هستند. شاين دارد نقاشي مي كشد. دز در پشتي را باز مي كند و با يك صندوق نوشيدني وارد مي شود. جم يكي از آنها را برمي دارد. ناگهان تصوير ثابت مي شود و صداي شاتر يك دوربين عكاسي را مي شنويم.
صداي دينو: دزموند الدن.
قطع به :
52. داخلي- يك ميني ون- ادامه
صداي دينو: كارمند شركت مخابرات.
53. بازگشت به حياط پشتي
صداي دينو: جيمز كافلين. نوزده ساله ش بود كه يك قاچاقچي مواد مخدرو به خاطر يه دختره كشت. هفت سال تو زندان بود. مادرش از ايدز مرد. اون و خواهرش اينجا زندگي مي كنن. همون چيزيه كه دنبالش بوديم. بچه چارلز تاون، دزد، آدم كش، كله خر. اما مطمئنيم كه مغز متفكرشون كس ديگه ايه. صميمي ترين دوستش داگ مك ري.
كليك. تصوير ثابت از چهره داگ.
54. داخلي- دفتر اف بي آي( اتاق كنفرانس)- روز
فيلم ها و عكس هايي نمايش داده مي شوند. اسناد و نامه ها.
فرولي: پدر مك ري تو زندانه. براي يه سرقت مسلحانه حبس ابد خورده. پسرش بعد از اخراج از تيم هاكي روي يخ، براي يه سرقت از بانك، هشت ماه زندان رفته.
پليس: هاكي باز حرفه اي بوده؟
دينو: يه موقعي بازيكن خوبي بوده. به تيم ملي هم دعوت شده، اردو هم رفته. اما دعوا كرده و مواد مصرف كرده. انداختنش بيرون.
پليس: نه!
يك پليس ديگر: پس بوستوني نيست. بچه چارلز تاونه!
دينو: وقتي آزاد شد برگشت خونه و رفت سر حرفه خانوادگي.
همه مي خندند. دينو تصويري از گلونزي را روي صفحه مي آورد.
دينو( ادامه مي دهد): آخري اينه. آلفرد مگلون. تو همه بوستون مي شناسنش. غيرممكنه چشمش به يه ماشين بيفته و اونو ندزده. وقتي دارين سوييچ رو از جيبتون درميارين، اون ماشينتون رو روشن كرده و رفته.
فرولي: راه درازي تا كشيدن اينها پاي ميز محاكمه داريم. همه به راه مي افتند.
دينو: معنيش اينه كه من موفق شدم؟
قطع به:
55. خارجي- حياط پشتي خانه كافلين- زمان به عقب باز مي گردد
نوجوان: هيچي پيدا نيست. شيشه ماشينه سياهِ سياهه. اما يه آنتن گنده و ضخيم داره... پسر فيبي.
داگ: لعنتي.
گلونزي: مطمئني؟
داگ: آره.
جم: كار مديرداخلي اون بانكه اس.
داگ: اون چي مي تونه بگه؟ چي؟ ما چهار نفر بوديم؟
جم: پس تو بگو. چي بايد بگه؟
داگ: شايد تو قطع كردن سيم هاي تلفن اشتباه كرديم.
دز: حالا گير دادين به تلفن ها...
داگ: بايد به همه احتمالات فكر كنيم.
جم: چرا؟
داگ: اف بي آي اون گوشه مراقبمونه. به جز اين ما كارمون درسته...
جم: درسته. فكر مي كنن الان مي ريم قايم مي شيم. اما نه اين كارو نمي كنيم.
داگ: باشه ببين حتي برنامه ريزي هم نشده. بذارين روش كار كنم. بهتون خبر مي دم. فعلاً ديگه نبايد با همديگه ديده بشيم.
56. خارجي - محوطه جلوي پيتزا فروشي- صبح زود
كلر: خب. من به دوست هام همه چي رو درباره تو گفتم.
اين چيزي نيست كه داگ از شنيدنش خوشحال شود.
داگ: واقعاً؟ اميدوارم چيزهاي خوبي گفته باشي.
كلر: تقريباً خوب.
داگ ( لبخند مي زند): چي گفتن؟
مكث كلر پاسخ داگ را مي دهد.
داگ: اونها باورشون نمي شه چقدر تو خوش شانسي. اومدي چارلز تاون. با شكستن سنگ ها پول درآوردي و بچه اين محل شدي!
كلر: نه اونها فكر مي كنن براي من موقعيت خوبيه. من يه جورايي دارم برمي گردم. از چي؟ از يه سرقت بانك؟ به هر حال، يه جورايي باهاشون غريبه شدم. اين چيزيه كه اونها فكر مي كنن. من عوض شدم و خودم هم متوجه اين موضوع هستم. انگار يه چيزهايي رو پشت سر گذاشتم.
داگ: مي فهمم چي مي گي.
بيرون هوا آفتابي و دلپذير است.
كلر: برادرم تو يه همچين روزي مُرد. دست هاش تو دستم بود.
خورشيد به داخل پيتزافروشي تابيده است.
كلر( ادامه مي دهد): از اون موقع هميشه تو روزهاي آفتابي فكر مي كنم يكي مي ميره. اين غلطه، مگه نه؟
داگ: مطمئنم خوشحال مي شه كه به فكرشي.
كلر لبخندي مي زند. هركس به عالم خود فرو رفته. داگ نگاهي به پيتزافروشي مي اندازد. به كافه. به روشنايي روز.
داگ( ادامه مي دهد): داره بهم خوش مي گذره. روز خوبيه.
كلر: خوبه. پس وقتي برم دلت برام تنگ مي شه.
كلر به دست شويي مي رود. داگ تكيه مي دهد. صندلي اش را تكان مي دهد. از شيشه به آسمان نگاه مي كند. هواپيمايي از زاويه ديدش مي گذرد. انگار كسي اسلحه اي را پشت سرش مي گذارد.
صداي خارج از قاب: پول هات رو رد كن بياد عوضي!
داگ هيجان زده شده، اما متوجه مي شود كه همه مشتريان در آرامش غذايشان را مي خورند. برمي گردد و جم را مي بيند.
جم: ترسوندمت.
داگ نگاهي به در دست شويي مي اندازد.
جم( ادامه مي دهد): تو اينجا چي كار مي كني؟
جم روي صندلي كلر مي نشيند.
داگ( نگاهش به در است): چيه؟
جم: اينجا چه غلطي مي كني. با كي هستي؟
جم برشي از پيتزاي كلر را برمي دارد و مي خورد.
داگ: هيشكي.
جم: هيشكي؟
جم شيشه ليموناد كلر را برمي دارد. دهانش را بر ني مي گذارد و مي مكد.
جم( به پيتزاها اشاره مي كند): اينها چيه؟ مال توئه؟
داگ: نمي خواي از اينجا بري؟
جم: نه. نه. من خوبم. بذار يه نوشيدني بگيرم.
در باز مي شود و كلر بيرون مي آيد. داگ تقريباً كر شده و هيچ چيز نمي شنود. لب هاي كلر را مي بيند كه كلمه سلام از آن خارج مي شود.
جم سلام مي كند و از جا بلند مي شود.
كلر: من كلر هستم.
جم: جم.
كلر: جيم؟
جم: جم. فقط جم.
كلر سري تكان مي دهد و به داگ رو مي كند.
جم( ادامه مي دهد): من رفيق اين عوضي ام. با من زندگي مي كنه. با من زندگي نمي كنه، تو خونه ماست. بالاي سر من. طبقه سوم خونه من.
كلر مي نشيند و نگاهي به داگ در سكوت مي اندازد.
جم: لگنت رو ديدم اون گوشه پارك شده... گفتم با اون تابلو مي شي.
كلر: لگن؟
جم: وانتش رو مي گم. وانت كارش. داگي يه كارگر خوبه.
كلر: شما دو تا خيلي وقته همو مي شناسين؟
جم: مثل برادر مي مونيم. از شيش سالگي تا حالا. اما تا حالا يه كلمه هم درباره تو نگفته. پس رازش اينه.
كلر: معذرت مي خوام. گفتي اسمت جيمه يا جم؟
جم: درواقع هردوش. معلم هام هميشه مي گفتن: حواست به اين يكي باشه. يه جواهر( جم) واقعيه. اين اسم روم موند.
كلر لبخند مي زند.
جم( ادامه مي دهد): خب شغل تو چيه كلر؟
كلر ليمونادش را برمي دارد و جرعه اي مي نوشد.
كلر: من تو بانك كار مي كنم.
جم: راستي؟ كدوم بانك؟
كلر: كن مور.
جم: هموني نيست كه...
كلر: كه مورد سرقت قرار گرفت. آره.
جم: آره، تو روزنامه خبرش رو خوندم. خب، شما دو تا چطور با هم آشنا شدين؟
كلر: اوه... ما تو يه لباس شويي با هم آشنا شديم.
جم: عشق در ميان پودر لباس شويي. بيشتر از اون كه فكر كني پيش مياد.
داگ نگاه مرگ باري به جم مي اندازد. اما جم بي تفاوت است.
جم: به هيچ كدوم از حرف هاش اعتماد نكن كلر.
كلر: منظورت اينه كه اون واقعاً فضانورد نبوده؟!
جم: خب... اين يكي رو راست گفته. ما تو برنامه فضايي بوديم. خب اگه دوستي داشتي كه از مردهاي موسرخ خوشش مياد...
كلر: خبرت مي كنم.
جم: زيادم زندگيت رو صرف داگ نكن. اون معتاد كار كردنه.
جم لبخندي ترسناك مي زند و برمي خيزد.
جم: اون هميشه كارش رو مياره خونه.
كلر دور شدن او را نگاه مي كند. بعد رو به داگ مي كند.
كلر: فكر كنم درباره تمام دوست هات به من نگفتي.
داگ: اين يكي رو نگفتم. بگذريم.
داگ مي كوشد لبخند بزند. كلر با ليمونادش مشغول است. اما داگ ليوان او را از جلويش مي كشد.
57. داخلي- زيرزمين خانه جم- روز
داگ از پله ها پايين مي آيد و جم را مي بيند كه مشغول وزنه زدن است. جم مي نشيند. رگ هاي بازوانش متورم شده. داگ را نگاه مي كند و به كارش ادامه مي دهد.
داگ: اگه مي خواي چيزي بگي، الان وقتشه كه بگي.
جم: دارم ورزش مي كنم.
داگ: اومدنت به اونجا اشتباه بود.
جم: من اشتباه كردم؟ تو با شاهد سرقتمون داشتي پيتزا مي خوردي!
داگ: آروم باش. مي دونم دارم چي كار مي كنم.
جم: داگي. اگه تو زندگيت اشتباه كني، تبعاتي داره و تو داري اشتباه مي كني.
جم نگاهي خشمناك به داگ مي اندازد.
جم: تمومش مي كني؟
داگ: نگران من نباش.
جم: نگرانتم. آشغال تو منو مي پيچوني بعد خودت هر غلطي دلت خواست مي كني.
داگ: من چيزي رو نپيچوندم، عوضي.
جم: اين دختره خوشگله. من تو رو كنترل كردم و الكل رو كنار گذاشتي . اما تو حالا اسير يه دختر شدي.
داگ خشم را در چهره جم مي بيند.
داگ: ما تو دردسر افتاديم و من زمان مي خوام تا درستش كنم.
جم: ما تو دردسر افتاديم پس بهتره بري دختربازي. اونم با شاهد سرقتمون. من كارمندشون رو زدم لت و پار كردم. يادم رفته بود بهت بگم؟
داگ: خاك بر سرت. هميشه گند مي زني. حالا دوباره شروع نكن.
جم: داگي هيشكي نمي خواد بدونه تو با دختره دوست شدي و هيشكي ام نمي خواد بدونه اون گنده لات هاي پورتوريكويي رو به خاطر همين دختره زديم. پس گم شو بيرون و اوضاع رو راست و ريس كن.
داگ عصباني رو به جم مي كند.
داگ: جم همه چي مرتبه. چرا نمي فهمي؟ ما فردا مي ريم.
58. داخلي- آپارتمان كلر- شب
كلر: چي شده؟
داگ: هيچي.
كلر: پس تو چته؟
داگ مي كوشد صادقانه توضيح دهد.
داگ: فقط... هر وقت مي بينمت فكر مي كنم در مورد زيباييت اغراق كردم. اما دوباره چشمم بهت مي افته و تو...
كلر: همين... چه جمله جالبي. چند تا دختر تو محله چارلز تاون دلشون با همين جمله ها شكسته؟
داگ مي خندد.
داگ: هيچ كس... بيشتر دخترهاي برايتن و مالدن و محله هاي اطراف بودن.
كلر به گوشه اي مي رود و از پشت سر حرف مي زند.
كلر: ديروز عكست رو ديدم.
داگ جا مي خورد. نگران شده.
داگ: مطمئني عكس من بوده؟
كلر: كاملاً مطمئنم. آره.
داگ نگاه كلر را تعقيب مي كند. چيزي نمي فهمد.
كلر: چرا اين قدر نگران شدي؟ اون قدرها هم بد نبود. مثل عكس هاي تمام هاكي بازها بود. فقط موهات خيلي زشت شده بود.
داگ: آهان. اون عكس رو مي گي.
كلر: من داوطلب شدم تا تو انجمن محله كمك كنم. اونجا تو تابلوي مفاخر محله عكس تو رو ديدم... واي... وقتي گفتم تو رو مي شناسم، شاخ درآورده بودن. انگار با تايگر وودز( قهرمان گلف جهان) آشنا شدم.
داگ: اون قدرها هم گنده نبودم.
داگ معذب شده است.
كلر: تو به تيم ملي هاكي روي يخ دعوت شده بودي. درست نفهميدم يعني چي. ولي مطمئنم بازيكن هاي ضعيف دعوت نمي شن.
داگ: غافل گير شدي؟ من از تيم سنت لوئيس بلوز دعوت شدم. اون تيم الان ديگه وجود نداره.
كلر: پس خوب بودي. اونجا فقط يه عكس ديگه وجود داشت كه مال يه فوتباليست حرفه اي بود كه تو تلويزيون ديدمش. هووي چي چي؟
داگ تصميم مي گيرد واقعيت را بگويد.
داگ: آره بازيكن خوبي بودم و به تيم ملي دعوت شدم. اما نتونستم توي تيم باقي بمونم. اون قدر باهوش نبودم كه موقعيت رو تشخيص بدم. اون قدرم عالي نبودم كه از فرصت دوباره ام استفاده كنم. از دستش دادم. وقتي به اون عكس نگاه مي كنم، ياد احمقي مي افتم كه همه فرصت هاش رو از دست داده... اما يادآوري خوبيه براي فكر كردن به اين كه من به دردت مي خورم يا نه.
كلر لبخندي مي زند. جا خورده.
كلر: از كلاس ششم تا حالا دوست پسر نداشتم.
59. خارجي- خروجي آپارتمان كلر- شب
60. خارجي- شهر بوستون- نزديك صبح
61- داخلي- هتلي ارزان قيمت در ملنيكس بلوار- صبح زود
62-داخلي- فضايي تاريك-صبح
داگ: لازم نيست آسيبي ببينيم و لازم نيست به كسي آسيب برسونيم.( نگاهي به ديگران مي اندازد) اگه مشكلي پيش اومد ما اسلحه داريم. به لاستيك ها يا رادياتورشون شليك كنين و ما فرار مي كنيم. ببينيم به ما مي رسن يا نه.
63. خارج از فضاي تاريك
64. خارجي- ونِ دز- روز
منبع: نشريه فيلم نگار، شماره 106.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}